چشمهایم در زندان نور، گوشهایم در بند فرکانس، حواسم در اسارت عصب، و فکرم محبوس شده در تنم در حواسم و در زمان. کجایی آزادی! کجایی حقیقت! نفرین بر من و منها!
کاش می شد همیشه یک کودک بود بی من! کاش می شد به دیدن اعتماد نکرد، کاش می شد رها شد از اعتقاد! از قانون! کاش می شد به کسی یاد نداد که زمین گرد است! کاش می شد ندید رنگ پوست آدمها را! کاش می شد بیطرف بود مثل خدا با نبودن.