خلوت

پنج شنبه 86/11/11 :: ساعت 11:5 صبح

بدم میاد

دوست دارم به همه بگم که از چیا بدم میاد

از همه ناکامیا دلتنگیا بدم میاد

 دیگه از خدا نمیخوام که یه یار داشته باشم

 از کسی که عاشقم باشه دیگه بدم میاد

 نه دیگه من نمیخوام بخاطرش گریه کنم

از همه گریه‌های آخر شب بدم میاد

منی که زندگیمو برای اسمش میدادم

 ببین از گفتن اسمش رو لبام بدم میاد

اونقدر دعا میکردم تا گلوم خسته میشد

 دیگه از دعاهای بد نماز بدم میاد

یادمه وقتی میگفتم که تو هم دوسم داری؟

 با شوخی بهم میگفت: نه من ازت بدم میاد

همیشه دلم می‌خواست که عاشق یکی بشم

 حالا اما از همه عاشقیا بدم میاد

 حرفای عاشقونش چقدر به قلبم می‌نشست

 حالا از تموم اون حرفای خوب بدم میاد

 دست من با گرمی دستای اون جون میگرفت

 باورت نمیشه از دستای گرم بدم میاد

اون میگفت: مال منی آخر قصه همینه

حالا از آخر قصه‌ها دیگه بدم میاد 

تو چشم زل میزدو میگفت تا آخر باهاتم

دیگه از بودن با اون تا آخر بدم میاد

اون دیگه دوسم نداشت ولی میگفت دوست دارم

نمیدونست که از این حرفش دیگه بدم میاد


¤ نویسنده:سپهراجرایی

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خانه
مدیریت وبلاگ
شناسنامه
پست الکترونیک


کل بازدیدها:12042


بازدیدامروز:19


بازدیددیروز:1

 RSS 
 
لینک دوستان من
سپهر

درباره من
خلوت

لوگوی وبلاگ
خلوت

اشتراک در خبرنامه
 

بایگانی شده ها
زمستان 1386

اوقات شرعی

طراحی قالب: رفوزه