خلوت

چهارشنبه 86/11/10 :: ساعت 5:40 عصر

هر که دایم نیست ناپروای عشق

او چه داند قیمت سودای عشـــــــق

عشــــــــــــق را جانـــــــــی بباید بیقرار

در مـــــــیان فتنـــــه سر غوغای عشــــــق

جمــــــــله چون امــــروز در خـــــــــــود مانده‌اند

 کـــــــــس چـــــــه داند قیمت فردای عشـــــــــــق

دیـــــــــــده‌ای کــــــــو تا ببــــینـــــــــــد صــــــــــــد هزار

والـــــــه و سرگــــــــــشته در صــــــــحرای عشـــــــــــــــــق

بـــــــــــــــــــس سر گردنکشــــــــــــــــــــــــــــان کاندر جهـــــــــــان

پســـــــــــــــــت شد چون خــــــــــــاک زیرپای عشــــــــــــــــــــــــــــــــــق

در جهـــــــــــــــــان شوریدگـــــــــــــــان هســــــــــــــــــــــــتند و نیســــــــــــــــت

هر کــــــــــــــــه او شـــــــــــــــــــــــوریده شد شـــــــــــــــــــــیدای عشــــــــــــــــــــــــق

چــــــــــــــــــــــــــــــون که نیســــــــــــــــــــــــــت از عشـــــــــــــــــــــــــــق جـانت را خبر

کـــــــــی بود هرگــــــــــــــــــــز تو را پـــــــــــــــــــــــروای عشـــــــــــــــــــــــــــق

عـــــــــــاشقان داننـــــــــــد قدر عشـــــــــــــق دوســــــــــــــــــــــــــــــت

تو چــــــــه دانـــــــــی چون نـــــــه‌ای دانای عشـــــــــــــــــــــق

چشــــــــــــــــــم دل آخــــــــر زمانــــــــی باز کـــــــــــــن

تا عــــــــــجایب بینـــــــــــی از دریا عشـــــــــــــــــق

در نشـــــــــیب نیســـــــــــــــتی آرام گــــــــیر

تا بـــــــــرآرندت به سر بالای عشــــــــق

خیز ای عطار و جان ایثار کـــــــــــــن

زانکه در عالم تویی مولای عشق


¤ نویسنده:سپهراجرایی

پنج شنبه 86/10/27 :: ساعت 7:23 عصر
پنجشنبه 13 اردیبهشت ماه سال 1386

بی طاقت من

تقلا نکن، بال بال نزن

تا شکستن

تا حقیقت رویاهایت

چند صباحی بیش

بال زدنی بیش باقی نیست

بی طاقت من

تنهای من،

فراموش کن فضا را

از یاد ببر زندان را

غربت را ستاره کن

ناپیدا پشت نور عشق

هم آغوشی را فرا گیر

با ماه

زندانی من

دست خطهای روزهای حبست را

پاک کن یک به یک

سکوت را، دیوارها را بشکن

رو به آسمان

دوباره گریه کن چون نوزاد

زنده شو با نور

زندگی کردن بیاموز

در روز

بی نفس من

خسته من

دستهایت را بلند کن

امیدوار باش تا انتهای راه

استوار باش و آرام

در انتهایی ترین زمستان سرنوشت


¤ نویسنده:سپهراجرایی

پنج شنبه 86/10/27 :: ساعت 7:22 عصر

بعضی وبعضی وقتها فکر می کنم اگر مادرم نبود من هم به این شکلی که الان هستم نبودم. منظورم صورت فیزیکی نیست منظورم اعتماد به نفسی که همه اش هدیه الگو کردن شجاعت و استواری او بوده و هدیه اعتماد او به فرزندانش. احساس می کنم نگاه مردانه و شاید خودخواهانه من به عشقی که در وجود مادرم هست مثل نگاه محدود انسانه به دنیا. با هر کشف تازه ای وسعتش غیر قابل تصورتر می شه و هنوز نامحدود باقی می مونه. عشقی که حرفش رو می زنم خیلی ساده نیست، انگار یکطور باورنکردنی ترکیب شده با خرد به همان پیچیدگی کهکشانها و ستاره ها.

احتمالا عاشق بودن آسونتره زمانی که دل انسان کوچک باشه. اما فکر می کنم قابل تصور نباشه خوشبختی کسی که مادری داره که دلش به بزرگی دریاست و عشقش نامحدود مثل دنیا.

¤ نویسنده:سپهراجرایی

پنج شنبه 86/10/27 :: ساعت 7:21 عصر
یکشنبه 30 اردیبهشت ماه سال 1386

چشمهایم در زندان نور، گوشهایم در بند فرکانس، حواسم در اسارت عصب، و فکرم محبوس شده در تنم در حواسم و در زمان.  کجایی آزادی! کجایی حقیقت! نفرین بر من و منها!

 

کاش می شد همیشه یک کودک بود بی من! کاش می شد به دیدن اعتماد نکرد، کاش می شد رها شد از اعتقاد! از قانون! کاش می شد به کسی یاد نداد که زمین گرد است! کاش می شد ندید رنگ پوست آدمها را! کاش می شد بیطرف بود مثل خدا با نبودن.

 

حافظ: 

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی


¤ نویسنده:سپهراجرایی

پنج شنبه 86/10/27 :: ساعت 7:20 عصر
چهارشنبه 2 خرداد ماه سال 1386

چون باد با من سخن بگو

تا نهراسم ز تاریکی سطح

تا ذوب شود

دیوار اسارت چشمم در نور

های!

آزادم کن

تا بشکفد غنچه خلقتم

در غبار نیستی

رهایم کن

از توهم حس? از لالایی اعتقاد

نیستم کن

تا حقیقت بی بعد شود


¤ نویسنده:سپهراجرایی

پنج شنبه 86/10/27 :: ساعت 7:19 عصر
 
سه شنبه 29 خرداد ماه سال 1386
مرگ

دو روز پیش از ایران با نزدیکترین دوستم تماس گرفتند و گفتند که پدرش در کلاس درس سکته کرده و از دنیا رفته. این دوستم رو هفت ساله که می شناسم هم ورودی بودیم در فوق و دکترا رو هم با هم ادامه دادیم. تمام روز دلم گرفته بود و فکر می کردم ممکنه یک روز هم اینطور اتفاقی برای من بیافته، می خواستم احساس آن روزم رو احساس کنم. احساس می کردم هر روز که یک انسان نزدیک رو از دست بدهم بیشتر احساس تنهایی خواهم کرد، شاید مثل خدا. عجیبه وقتی که آدم به سنی برسه که همه فامیل و دوستان کوچکترند و تو آنها رو به هم پیوند می دهی فکر می کنم آن زمان آدم تنهاتر می‌شه. البته مرگ سن و سال نمی شناسه و هر کسی باید هر لحظه آماده باشه.

 

دیروز با دوستان دیگر صحبت می کردیم و حرف از غسل دادن جسد توسط فامیل نزدیک بود یا در قبر گذاشتن جسد. بعضی ها از این کار خوششان نمی آمد یا اظهار می کردند که فکر نمی کنند که بتونند این کارها رو بکنند. اما من فکر می کردم اگر یک انسان نزدیک من از دنیا بره دوست دارم جسدش را محکم در آغوش بکشم و تک تک خاطراتم را باهاشون مرور بکنم. تا اینجا نزدیکترین کسی که از دست دادم مادربزرگم بوده و هر وقت هم که ایران برم حتما می روم سر خاکش و هنوز هم باهاش حرف می زنم.

 

به نظر من مرگ برای دو دسته از آدمها آسونه: اول کسانی که باور (یقین) مذهبی دارند، دوم کسانی که انسانهای صادقی در زندگیشون بودند، اینقدر صادق که با مرگ هم زندگی کردند.

 

شاید یک روز ژن طول عمر هم پیدا بشه یا ژنی که مسبب مرگه! در قضیه مرگ شاید بیشتر از اینکه به خاطر کسی که رفته غمگین باشی باید غمگین بود به خاطر کسانی که موندند.

 

آرزو می کنم روح پدر دوستم شاد باشه.


¤ نویسنده:سپهراجرایی

پنج شنبه 86/10/27 :: ساعت 7:15 عصر

¤ نویسنده:سپهراجرایی

پنج شنبه 86/10/27 :: ساعت 7:4 عصر
 
 
خدا به انسان دو دست داده دو تا پا داده دو تا گوش داده ولی میدونی چرا یه دونه قلب داده برایه اینکه بگردی دومیشو پیدا کنی
 
میدونی چرا بین انگشت ها فاصله است؟؟برایه این که روزی این فاصله با دستهایه دیگری پر شود
 
 
اگه یه روز از کناره پرندای رد شدی و نپرید فکر نکن تو رو ندیده بدون که تو رو ادم حساب نکرده
 
اگه خواستی بفهمی چقدر دوست دارم برو زیر بارون دستا تو باز کن هر چقدر بارون جمع کردی تو منو دوست داری هر چقدر جمع نکردی من تو رو دوست دارم 
 
اگه خواستی بفهمی که تا به کی دوست دارم ?? تا شاخه گل مصنوعی بگیر هر موقع اخرین گل پژمرده شد بدون که از یادم رفتی
 
وقتی که داشتی میرفتی من فقط نگاهت کردم چون برایه گریه کردن یه عمر وقت داشتم ولی برایه دیدن تو........
 
میگی باونو دوست دارم با چتر میری زیرش
میگی پرنده ها رو دوست دارم تو قفس زندانیش میکنی
میگی گل دوست دارم از شاخه میکنی
انتظار داری نترسم وقتی میگی دوستم داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

¤ نویسنده:سپهراجرایی

<      1   2      
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خانه
مدیریت وبلاگ
شناسنامه
پست الکترونیک


کل بازدیدها:12039


بازدیدامروز:16


بازدیددیروز:1

 RSS 
 
لینک دوستان من
سپهر

درباره من
خلوت

لوگوی وبلاگ
خلوت

اشتراک در خبرنامه
 

بایگانی شده ها
زمستان 1386

اوقات شرعی

طراحی قالب: رفوزه